خوش نیتی. نیک نهادی. نیک دل بودن: از نکورسمی و نیکوخویی و نیک دلی بسوی اوست همه چشم و دل و گوش پدر. فرخی. ، ساده دلی: نگار من ز سر کودکی و نیک دلی چه گفت گفت که بینائی از عطای خطاست. عمعق
خوش نیتی. نیک نهادی. نیک دل بودن: از نکورسمی و نیکوخویی و نیک دلی بسوی اوست همه چشم و دل و گوش پدر. فرخی. ، ساده دلی: نگار من ز سر کودکی و نیک دلی چه گفت گفت که بینائی از عطای خطاست. عمعق
صفت و حالت موم دل. نرم دلی و رقت قلب. (یادداشت مؤلف). نرم دلی. (آنندراج) : چنان ز عشق کم آزار گشته ام طالب که شیشه موم دلی یاد گیرد از سنگم. طالب آملی (از آنندراج). و رجوع به موم دل شود
صفت و حالت موم دل. نرم دلی و رقت قلب. (یادداشت مؤلف). نرم دلی. (آنندراج) : چنان ز عشق کم آزار گشته ام طالب که شیشه موم دلی یاد گیرد از سنگم. طالب آملی (از آنندراج). و رجوع به موم دل شود
پسندیده خوی. (آنندراج). دهثم. دهّاس. دمیث. (منتهی الارب). دمث. ذلولی. (یادداشت مؤلف). نرم خو. رجوع به نرم خو شود: انصاف میدهم که چو روی تو روی نیست گل در مزاج لطف چو تو نرم خوی نیست. امیرحسن دهلوی
پسندیده خوی. (آنندراج). دَهْثَم. دَهّاس. دَمیث. (منتهی الارب). دمث. ذلولی. (یادداشت مؤلف). نرم خو. رجوع به نرم خو شود: انصاف میدهم که چو روی تو روی نیست گل در مزاج لطف چو تو نرم خوی نیست. امیرحسن دهلوی
نوعی از پارچه و جامۀ تنک و ملایم است که آن را به شیرازی نرمه گویند. (برهان قاطع) (از فرهنگ نظام) (آنندراج) (ناظم الاطباء). جامه و پارچۀ تنک نازکی است که نرمه هم گویند. (فرهنگ خطی) : چو دال شرب سفید است و نرم دست بنفش بیا بنفشه و نرگس به گلستان بنگر. نظام قاری. نرم دستی که به هجرانش شب اندر روزم تافته روز من و مانده به عشقش افکار. نظام قاری
نوعی از پارچه و جامۀ تنک و ملایم است که آن را به شیرازی نرمه گویند. (برهان قاطع) (از فرهنگ نظام) (آنندراج) (ناظم الاطباء). جامه و پارچۀ تنک نازکی است که نرمه هم گویند. (فرهنگ خطی) : چو دال شرب سفید است و نرم دست بنفش بیا بنفشه و نرگس به گلستان بنگر. نظام قاری. نرم دستی که به هجرانش شب اندر روزم تافته روز من و مانده به عشقش افکار. نظام قاری
نرم گو. نرم زبان. نرم گفتار. باادب: درشتی ز کس نشنود نرم گوی سخن تا توانی به آزرم گوی. فردوسی. چو کافور موی و چو گلبرگ روی دل آزرم جوی و زبان نرم گوی. فردوسی. پس آنگاه با هندوی نرم گوی به سوگند و پیمان شد آزرم جوی. نظامی
نرم گو. نرم زبان. نرم گفتار. باادب: درشتی ز کس نشنود نرم گوی سخن تا توانی به آزرم گوی. فردوسی. چو کافور موی و چو گلبرگ روی دل آزرم جوی و زبان نرم گوی. فردوسی. پس آنگاه با هندوی نرم گوی به سوگند و پیمان شد آزرم جوی. نظامی
موضعی است تقریباً در دوفرسنگی مشرق شیراز در پایۀ کوهی که از قصر ابونصر بدانجا میروند. در دامنۀ آن کوه آب فراوان ودرختان بسیار است و در آنجا نیزاری بیشه مانند وجود دارد و در دامنۀ کوه حجاریهایی از قدیم بیادگار مانده است. (فرهنگ فارسی معین) (دایرهالمعارف فارسی) ، بموقع و مناسب. در هنگام مناسب و بوقت، سزاوار و شایسته. (ناظم الاطباء)
موضعی است تقریباً در دوفرسنگی مشرق شیراز در پایۀ کوهی که از قصر ابونصر بدانجا میروند. در دامنۀ آن کوه آب فراوان ودرختان بسیار است و در آنجا نیزاری بیشه مانند وجود دارد و در دامنۀ کوه حجاریهایی از قدیم بیادگار مانده است. (فرهنگ فارسی معین) (دایرهالمعارف فارسی) ، بموقع و مناسب. در هنگام مناسب و بوقت، سزاوار و شایسته. (ناظم الاطباء)
دلشادی. مشعوفی. خوشدلی: ندانستند جز شادی شماری نه جز خرم دلی دیدند کاری. نظامی. زمین بوسه دادند بر شکر شاه بخرم دلی برگرفتند راه. نظامی. بخرم دلی زآن طرف بازگشت سوی بزمگاه آمد ازکوه و دشت. نظامی. بفرخ رکابی و خرم دلی برون راند از آن شاه یک منزلی. نظامی
دلشادی. مشعوفی. خوشدلی: ندانستند جز شادی شماری نه جز خرم دلی دیدند کاری. نظامی. زمین بوسه دادند بر شکر شاه بخرم دلی برگرفتند راه. نظامی. بخرم دلی زآن طرف بازگشت سوی بزمگاه آمد ازکوه و دشت. نظامی. بفرخ رکابی و خرم دلی برون راند از آن شاه یک منزلی. نظامی